1400/3/20
. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طرا ... ادامه...
1400/3/20
. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طرا ... ادامه...
1400/3/20
. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طرا ... ادامه...
1400/3/20
. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طرا ... ادامه...
1398/4/21
. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طرا ... ادامه...
1398/4/21
. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طرا ... ادامه...
1398/4/21
. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طرا ... ادامه...
1398/4/21
. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طرا ... ادامه...
1398/4/21
. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طرا ... ادامه...
چرا زهرای اَطهر امشب از جا بر نمیخیزد؟
برای راز دل، با حَقّ تعالی بر نمیخیزد
به محراب دعا هرشب هماهنگ علی بوده
علی تنهاست امشب، از چه زهرا بر نمیخیزد
دگر همسایگان از ناله او، در امان استند
که آهی از دل ناموس کُبری بر نمیخیزد
چرا از بهر تسکین دل زینب نمی آید؟
حسینش را چرا بهر تَسلّی بر نمیخیزد
مگر شد رفع درد سینه و پهلو و بازویش؟
که دیگر ناله اش در نیمه شبها بر نمیخیزد
مگر چشم کبود از سیلیش، در خواب خوش رفته؟
که دیگر موج اشک، از چشم زهرا بر نمیخیزد
نهان در خاک شد با روی نیلی، پیکر زهرا
چرا یارب که رستاخیز عُظمی بر نمیخیزد
علی هر شب پیِ دیدار زهرا میرود، اما
چرا زهرا به استقبال مولی بر نمیخیزد
گذار زینب ار افتد به قبر مادرش زهرا
تو پنداری که تا محشر از آنجا بر نمیخیزد
الهی از برای انتقام خون مظلومان
چرا آن یادگار آلِ طاها بر نمیخیزد
نور اقرأ تابد از آیینه ام
کیست در غار حرای سینه ام
رگ رگم پیغام احمد می دهد
سینه ام بوی محمد (ص) می دهد
گل دمد از آتش تاب و تبم
معجز روح القدس دارد لبم
من سخن گویم ولی من نیستم
این منم یا او ندانم کیستم
جبرئیل امشب دمد در نای من
قدسیان خوانند با آوای من
ای بتان کعبه در هم بشکنید
با من امشب از محمد (ص) دم زنید
دم زنید از دوست، خاموشی چرا؟
ای فراموشان فراموشی چرا؟
گوش تا آوای احمد بشنوند
بانگ اقرأ یا محمد (ص) بشنوند
از حرا گلبانگ تهلیل آمده
دیده بگشائید جبریل آمده
اینک از بیدادها یاد آورید
با امین وحی فریاد آورید
لاله های جامه از غم چاک چاک
ژاله های خفته در دامان خاک
بردگان بُرده بار ظلم و زور
دختران زنده رفته زیر گور
کعبه ای بیت خدا عزوجّل
تا به کی در دامنت لات و هبل
مکّه تا کی مرکز نااهلها
پایمال چکمۀ بوجهل ها
اوس و خزرج قتل و خونریزی بس است
ظلم و جور و شهوت انگیزی بس است
تا به کی با تیغ یک دیگر قتیل
دست بردارید کآمد جبرئیل
مکه دریای فروغ وحی شد
بت پرستان بت پرستی نهی شد
کاروان نور را بانگ دراست
یک جهان خورشید در غار حراست
دوست می خواند شما را بشنوید
بشنوید اینک خدا را بشنوید
روز، روز مرگ ظلم و ظالم است
بانگ اِضرب مُرد، اقرأ حاکم است
این صدای من نه، آوای خداست
آی انسانها محمد (ص) مقتداست
یا محمد (ص) منجی عالم توئی
این مبارک نامه را خاتم تویی
یا محمد (ص) تو به خلقت رهبری
اولین نور، آخرین پیغمبری
انبیا مشعل ز تو افروختند
و ز دمت پیغمبری آموختند
یا محمد (ص) آفرینش گشته گوش
غرّشی ای بحر سر تا خروش
مردگان را گو که صبح زندگی است
بردگان را گو که روز بندگی است
عدل را بر مرگ ظلم اعلام کن
ظلم را با دست عدل اعدام کن
یا محمد (ص) این بود پیغام دوست
عالمت در انتظار (تُفلحوا) ست
ای به شام جهل و ظلمت آفتاب
از حرا بر قلّۀ هستی بتاب
جسم بی جان بشر را جان تویی
این پریشان گله را چوپان تویی
ای حیات جان کلامت، دم بزن
تاج عزّت بر سر آدم بزن
کعبه را ز آلایش بت پاک کن
بت گران را هم نشین با خاک کن
این که گفتیمت رسول آخری
تا قیامت خلق را پیغمبری
ختم شد بر قامتت پیغمبری
این تو را باشد دلیل برتری
خطّ پایان را تو می پوئی و بس
حرف آخر را تو میگوئی و بس
غیرت و مردانگی آئین تو است
عزّت زن در حجاب دین توست
چند باید سرکشان را سرکشی
چند با نامردمی دختر کشی
بر همه اعلام کن زن برده نیست
برده مردان تن پرورده نیست
باغ زیبائی کجا و زاغ زشت
دیو شهوت را برون کن از بهشت
ای تو را هم مهر و هم قهر خدا
تا به کی ابلیس در شهر خدا
با علی بتهای چوبین را بکش
وین خدایان دروغین را بکش
می نشاید با گُل توحید، خس
گو فقط الله الله است و بس
تا شود خاموش باطل از سخن
ای زبان حق تو از حق دم بزن
تو نه تنهائی که خود ما با توئیم
با توئیم آنسان که گویی ما توئیم
اولیاء در محضرت استاده اند
انبیا پشت سرت استاده اند
تیر از ما و کمان در دست تو است
اختیار آسمان در دست تو است
خاتم توحید در انگشت تو است
حق به پیش روی و حیدر پشت تو است
مشعل تو تا ابد روشنگر است
آتش بیدادگر خاکستر است
دین اسلامت مسلمان پرورد
بوذر و مقداد و سلمان پرورد
مکتب تو مکتب عمارهاست
این کلاس میثم تمّارهاست
ما تو را زهرای اطهر داده ایم
شیر مردی مثل حیدر داده ایم
ما تو را دادیم در بین همه
یک خدیجه، یک علی، یک فاطمه
تا قیامت جاودان آئین تو است
فاطمه رمز بقای دین تو است
دست تو دست تو نه، دست خداست
دشمنت را تا ابد تبّت یداست
ای زمام آسمان در مشت تو
مه دو نیمه از سر انگشت تو
جای تو دیگر نه در غار حرا ست
در دل امواج طوفان بلا ست
خصم را با خُلق خوش دنبال کن
سنگ را با خنده استقبال کن
دست رحمت از سر عالم مدار
گر تو را خوانند ساحر غم مدار
منجی عالم تو می باشی و بس
ای همه فریادرس فریادرس
یا محمد (ص) ای خِرد پا بست تو
ای چراغ مهر و مه در دست تو
حسن تصویر همه آئینه ها
چلچراغ شام تار سینه ها
هر زمان گلواژه هایت تازه تر
بلکه از هستی بلند آوازه تر
ابر رحمت رحمتی بر ما ببار
بار دیگر از حرا بانگی بر آر
ما کویر تشنه، تو آب حیات
ما غریقیم و تو کشتی نجات
ما به قرآن دست بیعت داده ایم
از ازل با مهر عترت زاده ایم
عترت و قرآن چراغ راه ماست
روشنی بخش دل آگاه ماست
عترت و قرآن نجات عالمند
چون دو انگشت محمد (ص) باهمند
ایندو، تا هستند با یک دیگرند
پشت هم تا پیش حوض کوثرند
هر دو اند، از ابتدا نور و چراغ
کی شوند از هم جدا نور و چراغ
این دو یک بودند از بدو ظهور
نور خورشید است و خورشید است نور
شیعه با قرآن و عترت داده دست
نیست در قاموس او حرف از شکست
شیعه قرآن از حسین آموخته
شیعه پای این چراغ افروخته
شیعه تا بار ولایت برده است
مثل زهرا تازیانه خورده است
شیعه بحر موج خیز غیرت است
شیعه فریاد کتاب و عترت است
شیعه از آغاز ره آگاه بود
پیرو قرآن و آل الله بود
شیعه را با خون برابر ساختند
شیعه را از مهر حیدر ساختند
ما امانت دار این پیغمبریم
هرگز از قرآن و عترت نگذریم
تا به عالم دودمان آدمند
شیعه و قرآن و عترت با همند
آنچه موسی در دل سینا ندید
شم ما در چهارده معصوم دید
آسمان وحی زیب دوش ماست
چهارده خورشید در آغوش ماست
هر که از این چهار ده تن ماند دور
در دو دنیا همچنان کور است کور
باغ رضوان تا ابد سرمست ماست
چهارده معصوم گل در دست ماست
چارده قرآن و یک تفسیرشان
چارده آئینه یک تصویرشان
چارده پیکر ولی یک جانشان
هر چه جان داد خدا قربانشان
ای شما قرآن و قرآنتان بدست
ای فداتان هر چه بود و هر چه هست
ای شما گل، قلب شیعه باغبان
هر دلی را آتشی از داغتان
شیعه از اول شما را یافته
در شما نور خدا را یافته
تا خدا هست و شما هستید و ما
هستی ما و تولّای شما
گر ز پیکر دست ما گردد جدا
نیست ممکن کز شما گردد جدا
(میثم) از اعماق جان گوید همی
مدحتان را با زبان میثمی
گذشت رفرف طبعم به بام عرش عُلا
به نام نامی سبحان ربی الاعلی
غذا دهنده مور ضعیف در دل سنگ
فنا کننده خصم قوی به باد فنا
برون کشنده ناقه ز سنگ سینه کوه
عیان کننده اژدر به چوب خشک عصا
مهیمن است و عزیز و حکیم و قدوس است
در آن کتاب که خود گفته نحن نزّلنا
به پیش حکمش هر سرو قامتی، خاضع
به ذکر حمدش هر سنگ ریزه ای، گویا
ز دست غیب همی رزق دائمی بخشد
به مور در دل سنگ و به وحشی صحرا
خبیر سرّ درون، پرده پوش عیب برون
علیم عالم غیب و قدیر بر اشیا
به موریانه دهد قدرتی که بتواند
ز اوج تخت به زیر آورد سلیمان را
صفیر مرغ دل هستی از ترانه اوست
به موج موج فضا با نوای روح فزا
گذشته عمر به جرم و خطا و غفلت و جهل
نکرده عبد گنهکار خویش را رسوا
زهی عطا که به ادعونی استجب لکمش
کشیده دست نوازش به روی اصل خطا
از آن زمان که بشر خلق گشته تا امروز
همیشه عفو از او بوده و خطا از ما
نه تا کنون همه دم هست کار او بخشش
که بحر رحمت و عفوش همیشه جوشد تا
شده است بندگیش آورم بجا؟ هیهات
برد مرا سوی دوزخ بدان کرم؟ حاشا
به درد او همه حمدم، دوای او همه شکر
که گه به درد نوازش کند، گهی به دوا
اگر فرشته طبعی که در وجود من است
مدد بگیرد از حیّ قادر دانا
به بامداد که سر می کشد فرشته نور
ز جیب مشرق با طلعتی جهان آرا
همی خرامد و از پیکر لطیف سپهر
به خنده خنده برون آورد لباس عزا
گهی که از نفس روح بخش عیسی صبح
جهان هستی بهتر ز وی شود احیا
گهی که سینه تاریک شب ز نیزه خور
شکافت چون دل دریا به معجز موسی
گهی که می شود از مصر عالم مشرق
جمال یوسف گمگشته افق پیدا
گهی که غنچه زند خنده و هزار، شود
به صد هزار زبان، گرد آن قصیده سرا
قصیده گویم در مدح سید لولاک
چکامه آرم در نعت خواجه دو سرا
سفیر خالق ارض و سما ابوالقاسم
خدایگان همه انبیا، رسول خدا
زبان گرفته ملائک به مدح وی شب و روز
چنانکه ذکر خداوند را به صبح و مسا
امین اول عالم، پیمبر خاتم
سفیر آخر یزدان، مقرّب اولی
به هفت چرخ نبوت، خدیو در همه دم
به نه سپهر رسالت، رسول در همه جا
نظام شرک ز توحید او به استهلاک
قوام عدل ز قرآن او به استعلا
در آن زمان که بشر بود خم مقابل بُت
در آن زمین که عرب بود بنده عُزّی
به خون هم شده تشنه طوایف از هر سو
به جنگ هم همه راهی قبایل از همه جا
زنان برهنه به گرد حرم طواف کنان
حرم به آنهمه پاکیش خانه بتها
فدای جهل پدر دختران زنده بگور
ز چشم مادر جاری سرشک چون پالا
غرور و نخوت و کبر و جنایت و پستی
قمار و مستی و رقص و شراب بود و زنا
نه دوستی نه حقیقت نه آبرو نه شرف
نه علم بود و نه دانش نه روشنی نه صفا
ز جمع عالمیان رخت بسته بود، شرف
ز چشم آدمیان رو گرفته بود، حیا
درون تیرگی، انسان روشنی می سوخت
فراز تخته سنگی، کنار غار حرا
یتیم دودۀ هاشم ولی به خلق پدر
چراغ دیده آدم ولی به ره تنها
به سر هواش که از پای خلق گیرد بند
به لب دعاش که بخشد نجات انسان را
نشسته بود که ناگاه نغمه ای جانبخش
طنین فکند به گوشش ز موج موج فضا
ندا رسید که ای رسته از خودی اقرأ
بخوان به نام خداوندگار بی همتا
بخوان محمد اقرأ و ربّک الاکرم
بخوان محمد آری بخوان به نام خدا
بخوان به نام خدایی که با قلم گردید
برای انسان در سیر علم راهنما
بخوان محمد اینک خدای بنهاده
به فرق شخص شخیص تو تاج کرّمنا
بخوان محمد اینک تویی سراج منیر
بخوان محمد اکنون تویی چراغ هدا
بخوان محمد الحق تویی بشیر نذیر
بخوان محمد بالله تویی رسول خدا
بخوان محمد پایان گرفت ظلم و ستم
بخوان محمد آغاز گشت صدق و صفا
بخوان محمد تا کی جهان به چنگ هوس
بخوان محمد تا کی بشر اسیر هوا
فرشته رفت و محمد به گرد خود نگریست
ز هر وجود مر او را رسد درود و صلا
ز سنگ و کوه و در و دشت و دامن خشکی
ز رود و چشمه و موج و کرانه دریا
گرفته اند به مدحش زبان به صوت ملیح
گشوده اند به وصفش دهان به بانگ رسا
به خانه آمد و پیچید جامه بر تن و خفت
که از فرشته وحی آمدش دوباره ندا
که ای گلیم بر اندام خویش پیچیده
ز جای خیز و بزن بر تمام خلق صلا
ز جای خیز و جهان را بکن ز کفر تهی
ز جای خیز و بشر را نما ز شرک رها
ز جای خیز و بخوان آنچه را که خواست بش
ز جای خیز و بگو آنچه را که گفت خدا
ز جای خیز و به عمر بتان بده پایان
ز جای خیز و سخن را شروع کن از لا
الا محمد اینک کتاب توست به دست
الا محمد اینک نوای توست به پا
الا محمد اینک سراج توست منیر
الا محمد اینک بنای توست به جا
الا محمد بوجهل ها بر آن شده اند
که از تو امت اسلام را کنند جدا
الا محمد بتها دوباره می خواهند
زنند لاف خدایی به امتت همه جا
الا محمد باز از درون برآر سخن
الا محمد باز از خدا زبان بگشا
قسم به کعبه و آثار جاودانه او
قسم به اقرأ و آوای وحی و غار حرا
به ذات قادر منّان به جان ختم رسل
به زهد و پاکی حیدر به عصمت زهرا
به آن صحابه که در خط مرتضی بودند
به عزت حسنین و به زینب کبرا
به اولیاء الهی به انبیاء سلف
به جبرئیل و به لوح و قلم به ارض و سما
به مکه و به منا و به مشعر و عرفات
به یثرب و نجف و کاظمین و کرببلا
به طالبی که فنا گشت در مسیر طلب
به عاشقی که بلی گفت در طریق بلا
به کشته ای که ز خونش حیات داد به دین
به زنده ای که ز عزمش ثبات داد به ما
به اشک چشم یتیمان، به دختران حسین
به خون پاک شهیدان، به سیدالشهدا
به آن تنی که نهان شد ولی به قلزم خون
به آن سری که جدا شد ولی ز راه قفا
به عون و جعفر و عباس و قاسم و اکبر
به هر شهید که در این طریق گشت فدا
که در طریق رسول و کتاب و عترت اوست
بزرگی و شرف و اقتدار ملت ما
بجز ره نبی و اهل بیت او (میثم)
به هر طریق که رو آوری خطاست خطا
کسی که آرزوی شاه کربلا دارد
یقین بُوَد که سر دیدن خدا دارد
خدای کرده مکان در دلش اگر گویم
ز من قبول کنید این سخن که جا دارد
کسی که مهر حسین اش (ع) به دل بُوَد پیداست
دلی چو آینه ی صاف، باصفا دارد
از آن ستم که به شاه حجاز شد بنگر
که بند بند من از غم، چو نی نوا دارد
بر آن شهید بنازم که خون بهاش خداست
بجز حسین (ع) که این گونه خون بها دارد
به شام بُردن رأس به نی روا نبود
شهنشی که به سر، تاج (انما) دارد
دوای درد محّب حسین (ع) تربت اوست
چه تربتی ست که بر دردها دوا دارد
به دشت ماریه زهرا (س) نهاد پا و، به سر
هوای دیدن عباس (ع) مه لقا دارد
نشست بر سر هر یک شهید و، می نالید
چه ناله های جگرسوز و غم فزا دارد
به هر طرف که نظر کرد یک به یک را دید
تمام غرق به خون هر چه آشنا دارد
پس از شهادت یاران اسیر شد زینب (س)
به دوش، پرچم خونین کربلا دارد
به بوی تربت او زنده کن دل و، بنگر
که تربت شه دین بوی جان فزا دارد
ز اشک دیده همی خاک درگهش تر کن
دماغ جان خود از تربت اش معطّر کن
نازم آن شاه شهیدی که بر داور خویش
سازد از خون گلو تاج و نهد بر سر خویش
تا دهد صبح ابد هدیه به سلطان ازل
بر سر دست برد نعش علی اکبر (ع) خویش
تا شود مُهر نماز ملک اندر ملکوت
ریخت بر بام فلک، خون علی اصغر (ع) خویش
می رود در ره حق با سر خود بر سر نی
چون به زیر سمّ اسبان نگرد پیکر خویش
از پی حفظ حریم حرم حرمت دوست
به اسارت سر بازار برد دختر خویش
با سر آید به بر محمل زینب (س) که کند
هدیه در راه خدا خون سر خواهر خویش
روی گلگون شفق سرخ شد از خون حسین (ع)
تا شود شاهد این خون، به بر داور خویش
آن سلیمان که اگر خاتم از او خواهد دیو
بند انگشت دهد همره انگشتر خویش
آن کریمی که اگر بدره ی زر کرد عطا
پوشد از شرم گدا ماه رخ انور خویش
در شگفتم چه جوابی به خدا خواهد داد
قاتل او چو درآید به صف محشر خویش
در اذان نام پیمبر (ص) برد و وقت نماز
می کشد زاده ی آزاده ی پیغمبر (ص) خویش
آب مهریه ی زهرا (س) و جگرگوشه ی او
باز پیغام عطش می دهد از حنجر خویش
چشمه ی چشم «ریاضی» گهر از خون جگر
ساخت تا هدیه بر آن شاه کند گوهر خویش
مکتب الذاکرین اهل بیت عصمت در سال ۱۳۷۰ به ریاست حاج علیرضا نهادی با هدف استعدادیابی و تربیت مداحان جوان و سالم سازی مداحی کشور تاسیس شد.
کلیه حقوق وبسایت متعلق به موسسه مکتب الذاکرین است. کپی برداری جهت استفاده غیر تجاری و با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی توسط گروه نرم افزاری امین. www.amingp.com
برای ثبت نام در کلاس ابتدا باید به حساب کاربری خود وارد شوید.